کامپیوتریا و ریاضیای ۹۲

somewhere you can have fun
کامپیوتریا و ریاضیای ۹۲
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۹ مطلب با موضوع «زنـدگـــی زیـبـاســت» ثبت شده است

این مطلب رو اختصاص میدم به بخشی از نامه ی نادر ابراهیمی، داستان نویس معاصر، که از نظر من نکات آموزنده خوبی درش هست.

گفته میشه که بعضی از زوج های جوان این نامه ها رو سرلوحه زندگی مشترکشون قرار میدن.

پس یه سری به ادامه مطلب بزنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۵۷
آرش قیطاسوند
چند تا عکس گذاشتم که واسه خودم یادآور خیلی از خاطرات بچگیم بود
و وقتی دیدمشون حس خوبی داشتم

امیدوارم شما هم لذت ببرید
برید به ادامه مطلب...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۵۵
آرش قیطاسوند

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۳
آرش قیطاسوند
 ثروتمندزاده اى در کنار قبر پدرش نشسته بود و در کنار او هم فقیرزاده اى که در کنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى کرد و مى گفت : صندوق گور پدرم سنگى است، و نوشته روى سنگ، رنگین است . مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه به کار رفته است ، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاک ، درست شده ، این کجا و آن کجا؟
فقیرزاده در پاسخ گفت : تا پدرت از زیر آن سنگهاى سنگین بجنبد، پدر من به بهشت رسیده است!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۵۶
آرش قیطاسوند

میخوام اعتراف کنم:


دیشب یه مطلب راجع به ضررهای سیگار و قلیون با عکسای روح خراش تو مجله میخوندم واقعا خیلی ترسیدم با خودم عهد بستم که:


                                           برید ادامه مطلب لطفا

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۲۵
آرش قیطاسوند
یه مدتی پست نذاشتم یعنی مطلبی برای گذاشتن نداشتم تا اینکه امروز به یه خاطره قشنگ از مردان مرد سرزمینم برخوردم امید وارم لذت ببرید:

سید با خنده زد سر شانه شاهرخ و گفت:خودت بگو دیشب چیکار کردی؟
شاهرخ هم خندید و گفت: با چند تا از بچه ها رفته بودیم شناسایی
بعد هم کمین گذاشتیم و چهارتا عراقیرو اسیر گرفتیم.
تو مسیر برگشت پای من خورد به سنگ و حسابی درد گرفت.
کمی جلوتر یه در آهنی پیدا کردیم. من نشستم وسط در و عراقی ها
چهار طرفشو گرفتن ، مثل_ پادشاهای قدیم شده بودیم.
وقتی به نیروهای خودی رسیدیم دیدم سید مجتبی داره با عصبانیت
نگاه می کنه، من هم سریع پیاده شدم و گفتم: آقا سید اینا اومده بودن
ما رو بکشن یکم ازشون سواری گرفتم تا تنبیه بشن...
ولی دیگه تکرار نمیشه...
پی نوشت: جاوید الاثر شاهرخ ضرغام کسی که هیچ خلافی
نبود که انجام نداده باشه ولی بعد از انقلاب توبه کرد که به حر انقلاب
معروف شد ... شادی روحش صلوات

اللهـُمَّ صَـلِّ عَلے مُحَـمَّد وَ آلِـ مُحَـمَّد وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۰۰
آرش قیطاسوند
تو کجایی،شده ام باز هوایی

.

چه شود،جمعه ی این هفته بیایی

.

به جلالت به جمالت

.

دل مارا بربایی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۱۹:۴۰
آرش قیطاسوند
ای خدا!!!آخه چرا؟؟

من این همه گناه میکنم اما تو بازم دوستم داری و با رحمتت شگفت زده ام میکنی.بعد از کلی نافرمانی دوباره لطفتو ازم دریغ نمیکنی،خداجونم خیلی دوست دارم!!!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۰۷:۵۳
آرش قیطاسوند
خودم وقتی این داستان رو خوندم خیلی خوشم اومد امیدوارم شما هم لذت ببرید....


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۰:۱۶
آرش قیطاسوند
استادی دریکی از دانشگاه های خارجی به شاگردان میگوید: بچه ها تخته رو می بینید؟ همه میگن آره... میگه منو می بینید؟ میگن آره... لامپ رو می بینید؟ میگن آره .... میگه خدا رو می بینید؟ میگن نه...میگه پس خدا وجود نداره...!! یه مسلمانی بلند میشه میگه بچه ها منو می بینید؟ میگن آره... میگه تخته رو می بینید... میگن آره... میگه مغزاستاد رو می بینید: میگن نه... میگه پس استاد مغز نداره... به افتخار همه مسلمان های باغیرت...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۷:۰۵
آرش قیطاسوند

تقاضامندم برید ادامه مطلب .. بخونید و احساستون رو بگید؟

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۲ ، ۰۲:۱۶
آرش قیطاسوند
بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد....
 
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۱۶:۵۵
آرش قیطاسوند
آقو همساده...

آقو ما به دنیا اومدیم انقلاب شد , حرف زدیم جنگ شد
راه رفتیم کودتا شد , رفتیم مدرسه جنگ تموم شد
درس خوندیم هی نظاموی آموزشی عوض شد
رفتیم دانشگاه کنکور ول شد , رفتیم سربازی معافیت آزاد شد
رفتیم سرکار مملکت تحریم شد , خواستیم ازدواج کنیم طلا گرون شد
گفتیم بریم خارج پاسپورتمون دی پرت شد , الانم اینترپل دنبالمونه

هه هه هه هه یعنی له لهما !
با این شرایط که پیش میره آقو فکر کنم مشکل از ما باشه اگه بمیریم شاید دنیا بهشت شد هه هه هه...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۱۷:۴۰
آرش قیطاسوند
شخصیته مورد علاقه من:پسر خاله

آقای مجری: در خواست مون رو می تونیم با یه کلمه قشنگ بگیم. مثلا یه لیوان آب بخوایم چی می گیم؟
پسر خاله: خودمون می ریم آب می خوریم، برای بقیه هم میاریم.
- نه، مثلا بخوایم بگیم این شیرینی رو به من بده ...
+ خودمون بلند می شیم بر می داریم، به بقیه هم تعارف می کنیم.
- نه، یه کلمه ای بگو که محبت شما رو به من نشون بده.
+ می خوای برم نون بگیرم؟ می خوای برم نفت بگیرم؟ آب بیارم؟
- نه نه ... قبل از اینکه بگیم این شیرینی رو به من بده، می تونیم یه کلمه قبلش بذاریم. بگیم:" عزیزم، ممکنه شیرینی رو به من بدی؟"
+بله بفرما. بفرما. من خودم باید زودتر می فهمیدم شیرینی می خوای، بهت می گفتم. بفرمایین. بفرمایین

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۲ ، ۰۸:۰۴
آرش قیطاسوند
یکی از دیالوگ های خیلی زیبا بین فامیل دور و آقای مجری

آقای مجری: واسه چی در ُ باز گذاشتی؟
فامیل دور: واسه بهار.
از در بسته دزد رد می‌شه ولی از در باز رد نمی‌شه.
وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر می‌کنه یکی هست که در ُ باز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر می‌کنه کسی نیست ُ یه عالمه چیز خوب اون‌تو هست ُ می‌ره سراغ‌شون دیگه.
در باز ُ کسی نمی‌زنه. ولی در
بسته رو همه می‌زنند. خود شما به خاطر این‌که بدونی توی این پسته دربسته چیه، می‌شکنیدش. شکسته می‌شه اون در.
دل آدم هم مثل همین پسته می‌مونه.
یه سری از دل‌ها درشون بازه. می‌فهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دل‌ها هست که درش بسته ‌اس. این‌قدر بسته نگهش می‌دارند که بالاخره یه روز مجبور می‌شند بشکنند و همه‌چی خراب می‌شه.
آقای مجری: در دل آدم چه‌جوری باز می‌شه؟
فامیل دور: در دل آدم با درد دله که باز می‌شه

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۲ ، ۰۵:۳۴
آرش قیطاسوند