بحث آزاد
جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۱۶ ق.ظ
پسری وارد مغازه شد.گویا توانایی صحبت کردن نداشت.کاغذی دستش بود،آن را به من داد.روی کاغذ جملاتی با خطی مانند کلاس اولی ها نوشته شده بود که به سختی توانستم بخوانم و ازاین قرار بود:
{
سلام.من لال هستم.من پدر ندارم.با مادرم زندگی میکنم.یه روز گفت تو خونه مرغ نداریم.
من آمدم که مرغ بخرم.اما آنها میگویند باید پول بدی.پدرم به من پول نمی دهد چون پدر ندارم که به من پول بدهد.از شما میخواهم برایم مرغ بخرید تا بتوانیم در خانه مرغ داشته باشیم...
}
تا اینجا خواندم و لحظاتی به نامه خیره شدم،آه او از من چه میخواهد…ازطرفی میترسم اعتماد کنم از طرفی بشدت میخواهم به او کمک کنم از طرفی خودم هم آه در بساط ندارم.بعد از لحظاتی که بنظر یکسال بودن،سرمو بالا کردم و با اشاره بهش فهموندم که پول ندارم و نمیتوانم به او کمک کنم.
بسیار احساس شرمندگی کردم که نتوانستم کمکش کنم.
بنظرتون من باید چیکار میکردم؟کارم درست بود؟
اگه شما بودین چه کار میکردین؟
کلا هر حرفی در این مورد دارین با هر اسمی که خواستین بگید.
۹۲/۰۹/۱۵
"کمک به متکدیان خیابانی موجب اشاعه ی این پدیده زشت می شود"
البته من نمیدونم اون شخص کی بوده و نیتش چی بوده ولی خب از قیافه و تیپش تا حدی میشه فهمید چه جور آدمیه. از یه طرفم این حدیث هست که میگه اگه صدای درخواست کمک از برادر دینیت شنیدی و به کمکش نرفتی از ما نیستی... یه همچین چیزی بود حدیثش.
تو مترو مثلا خیلی ها میان با یه لحن اعصاب خورد کنی میگن خانمم من خواهر برادر یتیم دارم، تو رو خدا، تو رو به ابوالفضل، تو رو به...
در این جور موارد همون جمله شهرداری رو دارم که بگم!!