کامپیوتریا و ریاضیای ۹۲

somewhere you can have fun
کامپیوتریا و ریاضیای ۹۲
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

یه خاطره..

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۰۰ ب.ظ
یه مدتی پست نذاشتم یعنی مطلبی برای گذاشتن نداشتم تا اینکه امروز به یه خاطره قشنگ از مردان مرد سرزمینم برخوردم امید وارم لذت ببرید:

سید با خنده زد سر شانه شاهرخ و گفت:خودت بگو دیشب چیکار کردی؟
شاهرخ هم خندید و گفت: با چند تا از بچه ها رفته بودیم شناسایی
بعد هم کمین گذاشتیم و چهارتا عراقیرو اسیر گرفتیم.
تو مسیر برگشت پای من خورد به سنگ و حسابی درد گرفت.
کمی جلوتر یه در آهنی پیدا کردیم. من نشستم وسط در و عراقی ها
چهار طرفشو گرفتن ، مثل_ پادشاهای قدیم شده بودیم.
وقتی به نیروهای خودی رسیدیم دیدم سید مجتبی داره با عصبانیت
نگاه می کنه، من هم سریع پیاده شدم و گفتم: آقا سید اینا اومده بودن
ما رو بکشن یکم ازشون سواری گرفتم تا تنبیه بشن...
ولی دیگه تکرار نمیشه...
پی نوشت: جاوید الاثر شاهرخ ضرغام کسی که هیچ خلافی
نبود که انجام نداده باشه ولی بعد از انقلاب توبه کرد که به حر انقلاب
معروف شد ... شادی روحش صلوات

اللهـُمَّ صَـلِّ عَلے مُحَـمَّد وَ آلِـ مُحَـمَّد وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۰۹
آرش قیطاسوند

نظرات  (۳)

این نشون میده هر انسانی تغییرپذیره...
زیبا بود...

پاسخ:
پاسخ:
خواهش می کنم.
ایول!!!عجب حرکتی زده....

پاسخ:
پاسخ: برادرا از این حرکات زیاد زدن مثل اون بنده خدایی که با لوله آفتابه اسیر گرفته بود!!
از حداقل امکانات نهایت استفاده رو کردن..روحشون شاد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی