کامپیوتریا و ریاضیای ۹۲

somewhere you can have fun
کامپیوتریا و ریاضیای ۹۲
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۸۲ مطلب توسط «آرش قیطاسوند» ثبت شده است



عکس:دوره
افکت:قیطاسوند

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۷:۵۹
آرش قیطاسوند
سلام به همگی

این بار موضوع بحث آزاد کمی اعتقادی هست.

سوال:به نظر شما حجاب (چه برای آقایون چه خانما) مصونیت است یا محدودیت؟

اگر نظرتون هرکدوم از اینهاست خوشحال میشیم دلایلتون رو هم بدونیم.

لطفا مثل همیشه منطقی برخورد کنید.


۱۰۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۰۸:۲۹
آرش قیطاسوند
به گزارش گروه "رسانه‌های دیگر" خبرگزاری تسنیم، انتشار خبری درباره مرگ عجیب 2 مرد در غسالخانه‌ای در یکی از شهرهای کشور، باعث شگفتی بسیاری از مردم شده است. گر چه برخی از وکلای دادگستری این خبر را تأیید کرده‌اند اما مقامات پلیس و قوه قضاییه، از صحت این خبر اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و می‌گویند که هنوز با چنین پرونده‌ای روبه‌رو نشده‌اند....
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۰:۰۵
آرش قیطاسوند

مراحل درس خوندن من :


1. خوابیدن روی جزوه و کتاب
2. گرفتن مشکلات و نواقص گل های فرش یا قالی
3. جمع کردن آشغال های ریز و درشت اطراف زمین

4. تمیز کردن گوشه های موبایل
5. گرفتن چندین عکس با گوشی از خودم در حالت های مختلف ژست درس خوندن آخر سر پاک کردن همشون
6. اس ام اس بازی با بچه های کلاس که هر کدوم چه قدر درس خوندن
7. خوندن یادگاری های جزوه که رفقا سرکلاس نوشتن
8. زیر سوال بردن نظام آموزشی کشور
9. و بعد خسته شدن و پاشدن که برم در یخچال رو باز کنم ...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۰۵:۱۸
آرش قیطاسوند
کودکی اندیشید که :
خدا چه میخورد و چه میپوشد و کجا خانه دارد
ندا آمد ...
غصه بندگانش را می خورد گناهانشان را میپوشاند و
در دلهای شکسته خانه دارد.
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۰۵:۳۸
آرش قیطاسوند

پدر...

روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.

پدر جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.

پدر بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من .

پدر ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت تو ...

پدر گفت چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم ؟

پسر گفت نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم . . .


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۰۵:۳۳
آرش قیطاسوند
دوستانی که علاقه مند به کارهای IT و کامپیوتر هستن به ادامه مطلب برن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۹
آرش قیطاسوند
سلام به همگی،

استاد مظفری نمرات حل تمرین رو اعلام کردن

همچنین ایشون در نظر دارن یک جلسه رفع اشکال برای امتحان پایان ترممون برگزار کنن.

نمرات و جزییات این کلاس در فایل زیر هست،لطفا دانلود کنید و به دوستان خود اطلاع دهید.

برای دانلود کلیک کنید

لینک کمکی

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۲۰:۵۹
آرش قیطاسوند

تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که: بانک هرروز صبح یک حساب برات باز میکنه و توش هشتاد و شش هزار و چهارصد دلار پول میگذاره ولی دوتا شرط داره: یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس میگیرند. نمیتونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه‌ای منتقل کنی.هرروز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز میکنه. شرط بعدی اینه که بانک میتونه هروقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل میکنی؟؟همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم: زمان. این حساب با ثانیه ها پر میشه. هرروزکه از خواب بیدار میشیم هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که میخوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هرروز صبح جادو میشه و هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و تو فعلا” از این نعمت برخورداریم ولی بانک میتونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل میکنیم و غصه میخوریم! بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. قدر خودت رو بدون و لطف دوستان و اطرافیانت رو هم دست کم نگیر به زندگیت ایمان داشته باش تا بشه تموم قشنگیهای دنیا مال تـــو....  

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۷:۱۱
آرش قیطاسوند
خدایا آخه چرا؟؟

...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۷:۰۶
آرش قیطاسوند
استادی دریکی از دانشگاه های خارجی به شاگردان میگوید: بچه ها تخته رو می بینید؟ همه میگن آره... میگه منو می بینید؟ میگن آره... لامپ رو می بینید؟ میگن آره .... میگه خدا رو می بینید؟ میگن نه...میگه پس خدا وجود نداره...!! یه مسلمانی بلند میشه میگه بچه ها منو می بینید؟ میگن آره... میگه تخته رو می بینید... میگن آره... میگه مغزاستاد رو می بینید: میگن نه... میگه پس استاد مغز نداره... به افتخار همه مسلمان های باغیرت...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۷:۰۵
آرش قیطاسوند
داستانی کوتاه و جالب...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۷:۰۴
آرش قیطاسوند
ﯾﮑﻢ ﻃﻮﻻﻧﯿﻪ ... ﻭﻟﯽ ﺑﺎﻣﺰﻩ ﺳﺖ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۶:۵۹
آرش قیطاسوند

خونه ی مادر بزرگه / الان آپارتمانه..


اگه دوست دارید بقیه در ادامه...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۲ ، ۰۲:۲۴
آرش قیطاسوند

تقاضامندم برید ادامه مطلب .. بخونید و احساستون رو بگید؟

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۲ ، ۰۲:۱۶
آرش قیطاسوند