کامپیوتریا و ریاضیای ۹۲

somewhere you can have fun
کامپیوتریا و ریاضیای ۹۲
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۵ مطلب با موضوع «لحـظـه ای تامـل» ثبت شده است

مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است.
هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن‌هایی که می‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند.
ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترک در زندگی همه‌ی ماست. 
شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است.
مرگ کهنه‌ها را از میان بر می‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌کند.
یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید.
هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند.
و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید.

Steve Jobs

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۶:۱۳
آرش قیطاسوند

تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که: بانک هرروز صبح یک حساب برات باز میکنه و توش هشتاد و شش هزار و چهارصد دلار پول میگذاره ولی دوتا شرط داره: یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس میگیرند. نمیتونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه‌ای منتقل کنی.هرروز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز میکنه. شرط بعدی اینه که بانک میتونه هروقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل میکنی؟؟همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم: زمان. این حساب با ثانیه ها پر میشه. هرروزکه از خواب بیدار میشیم هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که میخوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هرروز صبح جادو میشه و هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و تو فعلا” از این نعمت برخورداریم ولی بانک میتونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل میکنیم و غصه میخوریم! بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. قدر خودت رو بدون و لطف دوستان و اطرافیانت رو هم دست کم نگیر به زندگیت ایمان داشته باش تا بشه تموم قشنگیهای دنیا مال تـــو....  

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۷:۱۱
آرش قیطاسوند
خدایا آخه چرا؟؟

...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۷:۰۶
آرش قیطاسوند
ﯾﮑﻢ ﻃﻮﻻﻧﯿﻪ ... ﻭﻟﯽ ﺑﺎﻣﺰﻩ ﺳﺖ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۶:۵۹
آرش قیطاسوند

تقاضامندم برید ادامه مطلب .. بخونید و احساستون رو بگید؟

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۲ ، ۰۲:۱۶
آرش قیطاسوند
به ادامه مطلب برید.یه کار کوچولو باهاتون دارم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۲۰:۲۳
آرش قیطاسوند
دیالوگ درخواستی...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۷:۲۶
آرش قیطاسوند
بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد....
 
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۱۶:۵۵
آرش قیطاسوند
آرزوی غم انگیز
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۱۶:۴۹
آرش قیطاسوند
صبح که تو مترو داشتم میومدم دانشگاه،نشسته بودم که پیرمردی ناخوش احوال و افتاده از جلویم گذشت،هنوز زیاد ازمن دور نشده بود که صدایی مانند کوبیده شدن سر به دیوار شنیدم و از ترس به سمت صدا برگشتم.

بله او به زمین افتاده بود و آن صدا در اثر برخورد سرش با زمین بود.فکر کردم مرده است،ناگهان حدود 10 نفر دورش جمع شدند که اکثرا تماشاچی بودند.با خود گفتم منم بروم و کمکش کنم،اما وقتی بار دیگر به جمع حلقه زده دورش نگاهی انداختم با خود گفتم او تنها نیست و به من نیازی ندارد.

او را بلند کردند،نشاندند،کمی که حالش جا آمد درحالی که دو نفر مانع بسته شدن در شده بودند سه نفر او را به بیرون از قطار همراهی کردند،یکی از آنها وقتی از در خارج شدند به قطار بازگشت،دیگری وقتی او را روی صندلی نشاندند،باز با خود گفتم خوب خداروشکر کسی پیشش هست،که ناگهان دیدم او هم پس از اینکه چیزی به پیرمرد گفت به قطار برگشت و همزمان با ورودش درها بسته شد.

اما پس پیرمرد چه میشود؟؟او آنجا بود،روی صندلی نشسته بود یک دستش روی صندلی دیگر و سرش به زیر چانه در گریبان،او تنها بود.

آه خدای من،نکند من هم در همچین وضعی تنها بمانم!کاش میرفتم و پیشش میماندم...کاش...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۲ ، ۱۷:۵۹
آرش قیطاسوند
کلا درباره این عکس حرفی برای زدن ندارم....

در ادامه مطلب...

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۲ ، ۱۳:۲۹
آرش قیطاسوند
رفیقت تورو به دختر میفروشه،دختر تورو به پول بیشتر دیگری.

رفیقت تورو به لحظه ای خنده میفروشه،دختر تورو به قد بلند دیگری.

رفیقت تورو به شادی دیگران میفروشه،دختر تورو به رنگ پوست دیگری.

بعد اینا هیچ شدم خوار شدم اسممو گذاشتن تنها،این تنهایی تو آدما زیاد شد اسم من شد مغرور.

گفتن تو به خودت میگی تنها،پس تو مدپرستی اعتمادت به سقفه!

ولی تنها فرق من و آنها این بود که من خود شناختم و آنها من نشناختند.


AGW


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۲۰:۰۹
آرش قیطاسوند
[تصویر: Bazded.jpg]

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۲ ، ۲۲:۲۸
آرش قیطاسوند

ازتون خواهش میکنم مطلبی رو که در ادامه گذاشتم بخونید و حتما کاملشو برید search کنید چون همشو نمیتونم بذارم.....

   و خواهش میکنم زود جبهه گیری نکنید کاملا قبول دارم که استثنا هم داریم                

                                                    از تمام کسانی که میخونن تشکر میکنم....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۲ ، ۲۱:۴۱
آرش قیطاسوند
ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ، ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ: ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ یک پیکرند | ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ.....

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۲ ، ۰۸:۵۸
آرش قیطاسوند