کامپیوتریا و ریاضیای ۹۲

somewhere you can have fun
کامپیوتریا و ریاضیای ۹۲
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

او تنها بود

دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۵۹ ب.ظ
صبح که تو مترو داشتم میومدم دانشگاه،نشسته بودم که پیرمردی ناخوش احوال و افتاده از جلویم گذشت،هنوز زیاد ازمن دور نشده بود که صدایی مانند کوبیده شدن سر به دیوار شنیدم و از ترس به سمت صدا برگشتم.

بله او به زمین افتاده بود و آن صدا در اثر برخورد سرش با زمین بود.فکر کردم مرده است،ناگهان حدود 10 نفر دورش جمع شدند که اکثرا تماشاچی بودند.با خود گفتم منم بروم و کمکش کنم،اما وقتی بار دیگر به جمع حلقه زده دورش نگاهی انداختم با خود گفتم او تنها نیست و به من نیازی ندارد.

او را بلند کردند،نشاندند،کمی که حالش جا آمد درحالی که دو نفر مانع بسته شدن در شده بودند سه نفر او را به بیرون از قطار همراهی کردند،یکی از آنها وقتی از در خارج شدند به قطار بازگشت،دیگری وقتی او را روی صندلی نشاندند،باز با خود گفتم خوب خداروشکر کسی پیشش هست،که ناگهان دیدم او هم پس از اینکه چیزی به پیرمرد گفت به قطار برگشت و همزمان با ورودش درها بسته شد.

اما پس پیرمرد چه میشود؟؟او آنجا بود،روی صندلی نشسته بود یک دستش روی صندلی دیگر و سرش به زیر چانه در گریبان،او تنها بود.

آه خدای من،نکند من هم در همچین وضعی تنها بمانم!کاش میرفتم و پیشش میماندم...کاش...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۸
آرش قیطاسوند

نظرات  (۴)

آهای سهراب !!
قایق دیگر جوابگو نیست …
کشتی باید ساخت
اینجا مثل من تنها زیاد است !!
................................................
خدایا ما هیچی اما انصافا هوای پیرا رو داشته باش..

پاسخ:
پاسخ:
اون لحظه با خودم گفتم خدایا هیچکس اینطوری نشه الهی.
چه غمناک

ای کاش اون موقع ,یکی مثل پسر خاله بود, که کمکش میکرد و تنهاش نمیذاشت
خاطرت یه موسیقی متن غمناک کم داشت...

پاسخ:
پاسخ:
آره وحشتناک
خدایا اگه دیدی فکر کردیم تنهاییم
یاداوری کن که خودت هستی پیشمون.....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی