یه داستان10...
سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۳۴ ب.ظ
در سالن غذاخوری یکی از دانشگاه های اروپا :
یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است ، سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند .
سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته و بلند میشود تا آنها را بیاورد .
وقتی برمیگردد ، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست ، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافهاش) ، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست !
بلافاصله پس از دیدن این صحنه ، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند .
اما به سرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد
که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست .
او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد .
در هر حال ، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند .
جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ میدهد .
دختر اروپایی سعی میکند کاری کند ؛ اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود .
به این ترتیب ، مرد سالاد را میخورد ، زن سوپ را ، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمیدارند ، و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را . همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است ؛
مرد با کمرویی و زن راحت ، دلگرم کننده و با مهربانی لبخند میزنند .
آنها ناهارشان را تمام میکنند .
زن اروپایی بلند میشود تا قهوه بیاورد .
و اینجاست که پشت سر مرد سیاهپوست ، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی میبیند ،
و ظرف غذایش را که دست نخورده روی میز مانده است .
یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است ، سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند .
سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته و بلند میشود تا آنها را بیاورد .
وقتی برمیگردد ، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست ، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافهاش) ، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست !
بلافاصله پس از دیدن این صحنه ، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند .
اما به سرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد
که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست .
او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد .
در هر حال ، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند .
جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ میدهد .
دختر اروپایی سعی میکند کاری کند ؛ اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود .
به این ترتیب ، مرد سالاد را میخورد ، زن سوپ را ، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمیدارند ، و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را . همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است ؛
مرد با کمرویی و زن راحت ، دلگرم کننده و با مهربانی لبخند میزنند .
آنها ناهارشان را تمام میکنند .
زن اروپایی بلند میشود تا قهوه بیاورد .
و اینجاست که پشت سر مرد سیاهپوست ، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی میبیند ،
و ظرف غذایش را که دست نخورده روی میز مانده است .
۹۲/۱۲/۰۶
مرسی...