در ادامه مطلب....
در ادامه مطلب....
من این همه گناه میکنم اما تو بازم دوستم داری و با رحمتت شگفت زده ام میکنی.بعد از کلی نافرمانی دوباره لطفتو ازم دریغ نمیکنی،خداجونم خیلی دوست دارم!!!
آقای مجری: شما رفتی شیرینی بگیری. چرا آنقدر طول کشید؟
پسر خاله: گرفتیم دیگه. طولانی شد.
- خب بده من ببرم بزارم سر سفره هفت سین دیگه.
پسر خاله: نه حالا باشه. می گیرم میدم حالا.
- چی میگی؟پسر خاله: نه قوطی اش دستم بود. بعد یکی داشت جوجه می خرید دست یه بچه هه...
- خب؟
پسر خاله: گفت پسر جون! این قوطی خالی به چه دردت می خوره؟ بده من این جوجه ها رو ببرم خونه... قوطی اش هم دادم به اون!
- خب این یه طرفش... اون طرف قوطی کو؟
پسر خاله: تازه اینم می خواست بگیره سوراخ سوراخ کنه گنجشکه جوجوه نفس بکشه. گفتم اینو بیارم که بدونی شیرینی رو گرفتم.
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!
مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است.
هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آنهایی که میخواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند.
ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترک در زندگی همهی ماست.
شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است.
مرگ کهنهها را از میان بر میدارد و راه را برای تازهها باز میکند.
یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید.
هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند.
و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید.
Steve Jobs
این بار موضوع بحث آزاد کمی اعتقادی هست.
سوال:به نظر شما حجاب (چه برای آقایون چه خانما) مصونیت است یا محدودیت؟
اگر نظرتون هرکدوم از اینهاست خوشحال میشیم دلایلتون رو هم بدونیم.
لطفا مثل همیشه منطقی برخورد کنید.
مراحل درس خوندن من :
1. خوابیدن روی جزوه و کتاب
2. گرفتن مشکلات و نواقص گل های فرش یا قالی
3. جمع کردن آشغال های ریز و درشت اطراف زمین
4. تمیز کردن گوشه های موبایل
5. گرفتن چندین عکس با گوشی از خودم در حالت های مختلف ژست درس خوندن آخر سر پاک
کردن همشون
6. اس ام اس بازی با بچه های کلاس که هر کدوم چه قدر درس خوندن
7. خوندن یادگاری های جزوه که رفقا سرکلاس نوشتن
8. زیر سوال بردن نظام آموزشی کشور
9. و بعد خسته شدن و پاشدن که برم در یخچال رو باز کنم ...
پدر...
روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.
پدر جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.
پدر بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من .
پدر ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت تو ...
پدر گفت چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم ؟
پسر گفت نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم . . .